اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

پاییز از راه رسید...

اهورای من... حواست هست یک تابستان دیگر هم گذشت... حالا باید دوباره دل خوش کنیم به آمدن پاییز،یک پاییز خوشرنگ،به پاییزی که دلت نگیرد و غروبش غم نداشته باشد... توی کوچه و پس کوچه هایش بغض نباشد... پاییزی که مهر و آبان و آذرش تو را یاد هیچ خاطره خیسی نیندازد... یک پاییز دوست داشتنی که شاید مال من و تو باشد... می مانیم به امید پاییزی که نه از فاصله خبری باشد نه از درد،نه از زخم نه از جنگ و نه از فقر... به امید پاییزی که وقتی به آخر رسید جوجه ای از جوجه هایمان کم نشده باشد... به امید صلح... به امید عشق... به امید شیرین ترین لبخندها...   ...
31 شهريور 1393

500 روز با تو...

پسرم؛اهورا... و امروز یعنی 30 شهریور 93 اولین نیم هزاره ی عمرت را تجربه کردی.... اینک آمده ام اینجا تا برایت  بنویسم که : پانصد روز است که خورشید خانه ما از پس نگاه تو طلوع کرده و شبها ماه با بستن چشمهای تو ٬ چشمهایش را بسته.... پانصد روز است که من به یک منِ  دیگر بدل شده ام و تغییراتم آنقدر شگرف است که تصورش هم ممکن نیست.. پانصد روز است که تو  روی زمین نفس می کشی و دو تا فرشته روی شانه هایت به یمن حضور تو به زمین آمده اند... پانصد روز است که من احساس می کنم زندگی زیباتر و شیرین تر از قبل است و  البته سخت تر... پان...
30 شهريور 1393

اهورای من 16 ماهه شد...

حتی یک نفر در این دنیا شبیه تو نیست نه در نفس کشیدن نه در نفس نفس زدن و نه از قشنگی ، نفس مرا بند آوردن می‌بینی؟ پروردگار عالم وقتی تو را می‌آفرید هرچه عطر نارنج داشت ریخت توی تن تو بخشید به موهایت و تو تنهای بی‌همتای من شدی.       میان هر نفسی که میکشم همهمه ای است از همه پنهان.... اما از تو چه پنهان میان هر نفسی که میکشم تو هستی که میکشم تو را...میکشی مرا...     روزهاي زيباي شكفتنت شتابان مي گذرند و به لطف خداوند مهربان چشمان من نظاره گر توست كه هر روز بزرگ و بزرگتر ميشوی و با عطر حضورت به من حس خو...
20 شهريور 1393

سفرنامه شهریور 93 (قسمت چهارم:خلخال-نیر)

اینجا گردشگاه «اَزناو» تو شهر خلخاله...جای خیلی زیبایی بود...به خصوص چشمه ی پر آبش که یک عالمه ماهی داشت...             و اینجا هم گردشگاه «بولاغلار» تو شهر نیره...طبیعت اینجا هم زیبا و چشم نواز بود...                 در حال خوردن هندوانه و تشویق بچه های فوتبالیست!!!!!!       و پایان سفر...
5 شهريور 1393

سفرنامه شهریور 93 (قسمت دوم:فومن،قلعه رود خان)

روز اول دیر به قلعه رود خان رسیدیم و از آنجا که 2 کیلومتر راه پر پیچ و خم تا قلعه داشتیم تصمیم گرفتیم فردا صبح زود دوباره بیاییم... قلعه رودخان یک بنای نظامیست که در جنگل های انبوه گیلان بر فراز «یال کوه» و در کنار یک رودخانه ساخته شده و به همین دلیل قلعه رودخان نام گرفته... طبیعت قلعه رودخان واقعا" زیبا بود... این هم عکس های اهورا در قلعه رودخان (روز اول) :             اهورا در حال چشیدن لواشک و آلوچه ی ترش!!!!!   ...
3 شهريور 1393

سفرنامه شهریور 93 (قسمت اول:ساحل صدف)

اهورای ناز مامان در ابتدای سفر...     مدت هاست که نمی تونم عکس دلخواهم و از پسرم بگیرم؛ حتی نمی تونم شکار لحظه کنم!!!! آخه اهورا حسابی شیطون شده و باید چهارچشمی مواظبش باشیم...کافیه فقط چند ثانیه چشمم روش نباشه...حتما یه بلایی سر خودش میاره!!!!! گردنه ی زیبای حیران برای نهار توقف کردیم ولی هیچ عکسی موجود نیست!!!البته هست ولی خوب این طوری...(فقط تو بغل میشه یه عکس ازش انداخت!!!)     و این هم اولین تجربه ی آب بازی پسرم تو دریا... ساحل زیبای صدف... اهورا دریا رو دوست داشت...خیلی...!!!!     کلی با ...
2 شهريور 1393
1